پروفسور بک امروز دوشنبه اول نوامبر ۲۰۲۱ در سن ۱۰۰ سالگی درگذشت.
زندگینامه پروفسور بک / به نقل از نیویورکتایمز / ترجمه: دکتر حمید یعقوبی
شناخت درمانی پاسخی بود به روانکاوی فرویدی: رویکردی عملگرایانه و متمرکز بر فکر که مسیر درمان اضطراب، افسردگی و سایر اختلالات روانی را تغییر داد.
دکتر ارون تی بک که برند روان درمانی عملگرا و متمرکز بر فکر او به مرکز تحول علمی در درمان افسردگی، اضطراب و بسیاری از اختلالات روانی مرتبط تبدیل شد، روز دوشنبه در یکصد سالگی در منزل خود در فیلادلفیا درگذشت.
مرگ او توسط الکس شورتال، دستیار اجرایی ش در انستیتو رفتار درمانی شناختی بک تایید شد. دختر دکتر بک، دکتر جودیت بک، رئیس این انستیتو است.
دکتر بک روانپزشک جوانی بود که در مکتب روانکاوی فروید آموزش دیده بود، زمانی که در اواخر دهه ۱۹۵۰ شروع به ترغیب بیماران کرد تا به جای تمرکز بر تعارضات پنهان شده در دوران کودکی، همانطور که درمانگران معمولاً انجام می دادند، بر تحریفات شناختی روزمره خود تمرکز کنند، کشف کرد که بسیاری از مردم آنچه را که او «افکار خودآیند» مینامید، مفروضههای بررسینشده مانند «من در عشق بدشانس هستم» یا «من همیشه از نظر اجتماعی ناتوان بودهام» تولید میکنند که میتواند منجر به انتقاد از خود، ناامیدی و تلاش های خودتخریبی مانند بی بند و باری یا مصرف مشروبات الکلی زیاد شود.
دکتر بک دریافت که میتواند این مفروضه ها را با ترغیب مردم به آزمایش آنها– مثلاً چه می شود اگر در مهمانی ها و معاشرت ها الکل مصرف نکنند – و گردآوری شواهد متضاد از تجربیات خودشان، مانند یاداوری روابط سالم، تضعیف کند. او نشان داد که تمرین این تکنیکها، در جلسات درمانی و اجرای تکلیفها، باعث ایجاد گفتگوی درونی میشود که به تدریج خلق و خوی افراد را بهبود میبخشد.
کار دکتر بک، همراه با کار آلبرت الیس، روانشناسی که به طور مستقل کار میکند، ساختاری را برای آنچه به عنوان رفتار درمانی شناختی یا سی بی تی شناخته میشود، فراهم کرد. در طول چند دهه گذشته، سی بی تی تا حد زیادی به گسترده ترین فرمت مطالعه شدهی روان درمانی در جهان تبدیل شده است.
دکتر بک علاقه داشت که بگوید: «{برخلاف روانکاوی}در «سطح» چیزی بیشتر از آنچه که به نظر می رسد وجود دارد».
تاثیر سی بی تی در درمان اختلالات روانی اغراق نیست. محققان این رویکرد را – که در ابتدا برای افسردگی ابداع شده بود – برای مدیریت حملات پانیک، اعتیاد، اختلالات خوردن، اضطراب اجتماعی، بی خوابی و اختلال وسواس اجباری اقتباس کرده اند. درمانگران برای کمک به والدین برای مدیریت طغیانهای کودکان در خانه از آن استفاده میکنند و برخی آن را در ترکیب با دارو برای مدیریت هذیانها و توهمات اسکیزوفرنی نیز مورد استفاده قرار میدهند. روانشناسان ورزشی نیز از اصول اضطراب عملکرد استفاده کرده اند.
دکتر بک که کار خود را در دانشگاه پنسیلوانیا گذراند، این مسیر را رهبری کرد.
دیوید کلارک، استاد روانشناسی در دانشگاه آکسفورد می گوید: “او یک به یک اختلالات روانپزشکی را بررسی کرد و افکار خود را در مورد نحوه پرداختن به آنها را بیان کرد و دیگران نیز پیروی کردند و دنباله رو بودند.” . “من مطمئن نیستم که تا به حال این کار هم به درستی و به نحو کامل انجام شده باشد.”
استیون هولون، روانشناس دانشگاه واندربیلت، در مورد دکتر بک می گوید: «او با ملاحظه صد سال عقیده ی جزمی متوجه شد که این عقیده دیگر دوام نمی آورد و چیزی مختصر، ماندگار و مؤثر برای قرار دادن در جای خود اختراع کرد. او اساسا روان درمانی را از خود رواندرمانی نجات داد.»
آرون تمکین بک که دوستان و همکارانش او را با نام تیم می شناسند، در هفده ژوئیه هزار و نهصد و بیست و یک در پراویدنس به دنیا آمد و کوچکترین فرزند از چهار فرزند مهاجران یهودی روسیه بود. پدرش یک چاپخانه داشت که تمایلات سوسیالیستی داشت و شعر می سرود. مادرش خانهدار بود.
ارون در کودکی پرتحرک و پر جنب و جوش بود. او پیشاهنگی بود که تا هشت سالگی با دوستانش بسکتبال و فوتبال بازی میکرد، تا اینکه پس از جراحی بخاطر شکستگی دست دچار عفونت شدید شد. یک ماه بستری بودن او در بیمارستان تبدیل به یک تجربه محوری شد و او را به سمت فعالیتهای فکری بیشتری مانند خواندن و نوشتن سوق داد.
پس از دبیرستان، او وارد دانشگاه براون شد و در سال هزار و نهصد و چهل و دو دوره پزشکی عمومی خود را به پایان رساند. او تخصص پزشکی خود را از دانشگاه ییل دریافت کرد و دوره رزیدنتی خود را در رشته روانپزشکی در بیمارستان دولتی کهنه سربازان کوشینگ در فرامینگام، ماساچوست گذراند.
او هنوز در مؤسسه روانکاوی فیلادلفیا (مرکز روانکاوی فیلادلفیا کنونی) آموزش میدید که در مورد مبنای علمی رواندرمانی بدون پایان فروید، که در آن زمان استاندارد طلایی درمان در روانپزشکی آمریکایی بود، تردید داشت. دکتر بک در سال دو هزار به نیویورک تایمز گفت، اگرچه تحلیلگران فرویدی معتقد بودند که در بسیاری از پریشانی های روانی “عوامل عمیقی در کار” هست، اما هیچکس نمیتوانست در مورد آنها توافق کند.
پس از جستجوی بیهوده برای یافتن پایهای تجربی برای ایدههای فروید، او شروع به تمرکز بر تفکر بیماران در اینجا و اکنون کرد. او سالها در گمنامی نسبی کار میکرد و از وضعیت خود مطمئن نبود و عمدتاً توسط همسرش فیلیس، که او را « واقعیت آزمای» خود مینامید، حمایت میشد. (او و فیلیس ویتمن در سال ۱۹۵۰ ازدواج کردند.) قاضی فیلیس دبلیو بک که اکنون بازنشسته شده و زنده است، اولین زنی بود که در دادگاه عالی پنسیلوانیا خدمت کرد. دکتر بک علاوه بر او و دخترش جودیت، دختر دیگری به نام آلیس بک دوبو، قاضی دادگاه های پنسیلوانیا دارد.
دکتر بک آشکارا از تأثیر متفکران دیگر مانند کارن هورنای روانکاو آلمانی ، روانکاو آمریکایی جورج کلی و دکتر الیس در بسط ایده های خود یاد می کند. بسیاری از اصول عقلانی “رفتار درمانی عقلانی عاطفی ” الیس با رویکرد دکتر بک مشترک است.
بر خلاف دکتر الیس، که پدری پر زرق و برق و سرسخت بود که در سال ۲۰۰۷ درگذشت، دکتر بک به عنوان پدری مهربان مشهور بود. او که به آرامی زیر موهای سپید فراوانش لبخند می زد، با یک پاپیون روشن و کت و شلوار دوخته شده، بیماران را به آرامی درگیر می کرد و با پرسش های سقراطی باورهای ناکام کننده را کنار می زد: آیا موافقید که داشتن این عقیده بر خلاف منافع شماست؟ آیا فکر می کنید می توان این افکار را نادیده گرفت؟
با این حال، او تأثیر متفاوتی بر بسیاری از معاصران خود داشت. هنگامی که او برای اولین بار رویکرد خود را توصیف کرد، تحلیلگران فرویدی با جسارت اظهار می کردند که او «به خوبی تحلیل نشده است»؛ نگاهی تحثیرآمیز مبنی بر اینکه او هنوز برای درک دیگران آماده نیست، چرا که درمان آموزشی خود یا تحلیل خود را تکمیل نکرده است.
بعدها، در دهه ۱۹۸۰، دکتر بک از سوی جبهه دیگری مورد هجوم قرار گرفت: روانپزشکان زیستی که بر درمان های دارویی تمرکز داشتند، قدرت سی بی تی را زیر سوال بردند و معتقد بودند که تاثیرگذاری درمان او در مقایسه با درمانهای دارویی غیر قابل توجه است. دکتر دونالد کلاین، مدیر وقت انستیتو روانپزشکی ایالت نیویورک، استدلال میکرد که همان مقدار تاثری هم که این درمان دارد بهدلیل یک اثر کلی تقویتکننده روحیه است تا یک درمان اختصاصی و هدفمند.
شناخت درمانی در سراسر جهان گسترش یافت، تا حدی به این دلیل که درمانگران آن را مفید می دانستند و تا حدی به این دلیل که تکنیک های آن را می توان به سادگی در قالب کتابچه های راهنما خلاصه کرد و استانداردسازی، آموزش و کاربرد آن در مطالعات تحقیقاتی نیز سهل و آسان است. دکتر بک، به عنوان فردی صبور، صریح و متقاعد کننده، مؤثرترین سفیر شناخت درمانی بود.
او در فصل اول کتاب کلاسیک خود در سال ۱۹۶۷ با عنوان «افسردگی: علل و درمان» اظهار کرد: «تضاد شگفتانگیزی بین تصویر فرد افسرده از خود و واقعیتهای عینی وجود دارد. یک مرد ثروتمند ناله می کند که منابع مالی برای تغذیه فرزندانش را ندارد. خانم زیبایی که به طور گسترده مورد تحسین دیگران است، با این اعتقاد که او زشت است، برای جراحی پلاستیک التماس می کند. یک فیزیکدان برجسته خود را به خاطر احمق بودن سرزنش می کند.
او در مجموع به تنهایی یا با دیگران ۲۲ کتاب در مورد موضوعات تخصصی روانپزشکی و همچنین عشق، خشم و درد مزمن نوشت، از جمله سه کتاب با دخترش جودیت.
دکتر بک در آخرین سالهای زندگیاش از تکنیکهای شناختی برای کمک به گروههایی که عمدتاً فراموش شده بودند، مانند معتادان یب خانمان و مبتلایان به اسکیزوفرنی مزمن، استفاده کرد. او در سال ۲۰۰۹ ر مصاحبه با تایمز اظهار داشت:«این افراد ظرفیتی برای انجام بهتر کارها دارند، اما همه تصور می کنند که اینان افرادی شکست خورده و ناتوان هستند و در نتیجه تصور میکنند که آنان شکست خواهند خورد.»
او همچنین به یکی از دوستانش که سرطان لاعلاج داشت مشاوره می داد. دکتر بک می گفت « او مشکلات خلقی دارد و چه کسی این مشکل را ندارد؟ از او میخواهم هر روز، در ابتدای روز، ۳۰ دقیقه وقت بگذارد تا به این فکر کند که این روز چقدر مهم است – که ممکن است مهمترین روز زندگی او یا یکی از بهترین روزها باشد.